Taste the love, The lucifer's magic that makes you numb

دلم از این شهر و آدماش گرفته . اصلاً‌ دلم از این دنیا گرفته . از این دنیای آهنی و آدمایی که تنها خودشونو میبینن و چون برای خودشون نگرانن ادای دلسوزا رو در میارن و تمام زندگی آدم رو به گند میکشن . دلم از این همه خودبینی‌ها ،یکسونگری‌ها ،بی‌تفاوتی ها و ... گرفته . آخه من عادت داشتم توی آرمان شهر خودم زندگی کنم و آدما رو اونجوری که می خوام - نه اونجوری که هستن - ببینم.

اما الان همه چیز فرق می کنه . این احساس لعنتی دوباره اومده سراغم . نمی دونم ولی وقتی بعد مدتها فیلم ” دیوار“ رو دوباره دیدم احساس کردم که خودم جای شخصیت اصلی اون - پینک - هستم و دارم همون دیوار لعنتی رو دور خودم می سازم ، ولی یه روز باید اون رو بریزم پایین و ترجیح می دم این کار قبل از این باشه که زیاد بره بالا .

نمیدونم ، ولی احساس می کنم کم کم دارم دیوانه میشم - البته بودما - ولی نمی خوام بذارم به اونجایی برسم که به همه چیز بخندم و هیچ چیز رو جدی نگیرم . آخه در اون صورت دیگه زندگی معنایی نداره .

Goodbye cruel world
I'm leaving you today
Goodbye
Goodbye
Goodbye

Goodbye, all you people
There's nothing you can say
To make me change my mind
Goodbye

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام دوست مهربونم

امیدوارم حالت بهتر شده باشه...
به قول شاعر که میگه :

بگفت احوال ما برق جهان است / دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر تارک اعلا نشینیم / گهی بر پشت پای خود نبینیم!

شاید اینم یه بحران دیگه از زندگیت باشه... منو دوست خودت بدون و اگر دوست داشتی درد و دلهات رو برام بنویس... شاید حداقل شنوده خوبی برای حرفهات باشم ...

برات آرزو میکنم دیوارهایی از خوشی و سعادت بسازی و اونقدر محکم که هیچوقت خراب نشه...

یاحق!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد